دکتر حسن روحانی
۱۴۰۳/۰۸/۲۸ ۰۹:۳۴:۰۰

هم‌میهن/ جایی برای رؤسای‌جمهور سابق نیست؟

دکتر حسن روحانی

مهرداد خدیر

هفته قبل خبری منتشر شد دایر بر این که هر چند از آغاز به کار دولت چهاردهم ۱۰۰ روز گذشته اما همچنان رویهٔ دولت قبل درباره دفتر رئیس‌جمهوری دوره‌های یازدهم و دوازدهم (حسن روحانی) پابرجاست.

در ادامه هم توضیح داده شده بود: «طبق قانون باید امکانات دفتری و پرسنلی و مالی در اختیار رئیسان‌جمهور پیشین قرار گیرد و درحالی‌که به دفتر سیدمحمد خاتمی و محمود احمدی‌نژاد تعلق گرفته، اما دولت سیزدهم (مرحوم ابراهیم رئیسی) از واگذاری این امکانات قانونی به دفتر حسن روحانی استنکاف ورزید و در نهایت با مداخله دفتر رهبری و نظر ایشان و ماه‌ها پس از پایان دولت دوازدهم، ساختمانی در اختیار دفتر روحانی قرار گرفت.

با این وجود بودجه و امکاناتی که باید طبق قانون در اختیار این دفتر قرار گیرد هنوز تعلق نگرفته و به‌رغم مذاکرات صورت‌گرفته، کماکان شرایط قبلی پابرجاست و معاون مالی و اداری نهاد ریاست‌جمهوری دولت سیزدهم که در این دولت هم ابقا شده، بر همان رویهٔ پیشین در قبال دفتر روحانی پافشاری می‌کند و هیچ تغییری در این‌باره رخ نداده است.»

نمی‌دانیم اتفاق جدیدی رخ داده یا نه چون قاعدتاً مشکل با دستور رئیس‌جمهور پزشکیان باید حل شده باشد یا حل شود و اگر نشده باشد مایهٔ تعجب است چون رئیس‌جمهوری اسبق در زمره حامیان رئیس‌جمهوری کنونی بود و برخی از اعضای دولت روحانی در دولت جدید عضویت دارند و دست کم آنان می‌توانند پی‌گیری کنند (چهره‌هایی چون محمدجواد ظریف، علی ربیعی، مجید انصاری، سیدعباس صالحی و حاجی‌میرزایی در این زمره‌اند).

نمی‌خواهم به این موضوع بیش از این اشاره کنم بلکه این خبر بهانه‌ای است تا به موضوع جایگاه رئیسان‌جمهوری زندهٔ سابق به مثابه یک پدیدهٔ کم‌سابقه در تاریخ سیاست در ایران بپردازیم. کم‌سابقه یا بی‌سابقه نه از این حیث که از ۱۳۵۸ خورشیدی به قبل اساساً رئیس‌جمهوری نداشته باشیم که سابق باشد یا لاحِق زیرا در قالب نخست‌وزیر یا رئیس‌الوزرا یا صدراعظم پیشینه داشته است و می‌توان تسری داد.

بلکه از این منظر که در تاریخ ایران مقامات ارشد سیاسی آن هم در اندازه رئیس دولت و عالی‌ترین مقام اجرایی وقتی دیگر بر سر کار نبوده‌اند و همچنان در قید حیات دیگر چندان در معرض نگاه عمومی نبوده‌اند یا نمی‌توانستند باشند یا ترجیح داده می‌شد نباشند. برخی کاملاً حذف می‌شدند، بعضی خانه‌نشین و اگر همچنان مورد توجه بودند نیز باز حتماً از مرکزیت قدرت دور می‌شدند.

به این صورت که مثلاً به عنوان سفیر به کشوری دیگر اعزام می‌شدند یا این که نخست‌وزیر سابق به عنوان وزیر دربار منصوب می‌شد. اگرچه هیچ‌گاه نخست‌وزیر در کابینه‌ای دیگر وزیر نمی‌شد چون تنزل جایگاه به حساب می‌آمد اما وزیر دربار مستثنا بود زیرا شأنی بالاتر از دیگر وزیران داشت و مرتبط با خود شاه شناخته می‌شد نه زیرنظر نخست‌وزیر.

خاطرات اسدالله عَلَم نخست‌وزیر آغاز دههٔ ۴۰ خورشیدی و وزیر دربار بعدی تا میانهٔ دههٔ ۵۰ نشان می‌دهد تا چه حد به شاه نزدیک و یار گرمابه و گلستان او بوده است. امیرعباس هویدا هم پس از ۱۳ سال نخست‌وزیری به وزارت دربار منصوب شد.

غرض از این یادآوری‌ها بیان این نکته است که از نشانه‌های ساختار دموکراتیک این است که مقامات ارشد و زندهٔ سابق همچنان امکان فعالیت علنی و اظهارنظر عمومی سیاسی داشته باشند حال آن که روال علی‌الاغلب این بوده که شخص یا در عرش سیاست باشد یا به فرش سقوط کند و همین که جان او از گزند مصون باشد باید شاکر می‌بوده است. وقتی درباره خود سلطنت این قاعده صدق می‌کرده صدراعظم‌ها جای خود داشتند و به تعبیر خواجهٔ شیراز:

شُکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او درج است

کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمی‌ارزد

با این وصف روشن می‌شود که چرا فضل‌الله زاهدی عامل اجرای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بعد از نخست‌وزیری در داخل نماند و به خارج از کشور فرستاده شد و بازگشتی هم در کار نبود. اگر خوش‌اقبال بودند سفیر یا وزیر دربار یا رئیس دانشگاه یا مدیرعامل شرکت ملی نفت می‌شدند مانند زاهدی و علم و هویدا و دکتر منوچهر اقبال که پزشک بود اما رئیس شرکت نفت شد چون نمی‌خواست سفیر شود اگرچه درباره مرگ این آخری هم شایعاتی وجود دارد و پزشکی گفته بود وقتی رسیدم سم کار خود را کرده بود که اگر هم قتل نبوده ظن خودکشی را به خاطر تاب نیاوردن برکناری تقویت می‌کند.

بداقبال‌ها یا در همان صدارت جان خود را از دست می‌دادند (رزم‌آرا و هژیر و منصور) یا مانند دکتر محمد مصدق سالیان بعد از نخست‌وزیری را باید در حبس و حصر بگذرانند و بعضی مانند هویدا هم با انتصاب به وزارت دربار گمان می‌کردند جسته‌اند اما سروکار او هم به زندان افتاد. بامزه این که هویدا در دادگاه به خلخالی گفت: مرا در حالی به عنوان همه‌کارهٔ رژیم سابق محاکمه می‌کنید که خودم زندانی آن رژیم بودم!

به بیان دیگر ما شاهد فعالیت سیاسی و علنی و حضور پررنگ نخست‌وزیران زندهٔ سابق نبودیم. یا به نوعی در حکومت بودند یا از صحنه خارج می‌شدند و به سیاق عنوان فیلم مشهور سینمایی که «جایی برای پیرمردها نیست»، جایی برای سابق‌ها نبود و انگار سابق خوب هم سابق مرده است!

بعد از انقلاب ۱۳۵۷ که مناسبات سیاسی به کلی تغییر کرد و از همان بدو ورود رهبر انقلاب از استقبال‌کنندگان در فرودگاه مهرآباد خواست به رسم طاغوت دست بسته نایستند طبعاً انتظار می‌رفت در این فقره هم شاهد تغییر اساسی باشیم به این معنی که رئیس‌جمهور یا نخست‌وزیر سابق اگرچه دیگر در مصدر کار نباشد ولی بتواند کنش سیاسی مشهودی ابراز کند.

این اتفاق اما تا ۲۷ سال بعد به تأخیر افتاد تا سال ۱۳۸۴. زمانی که سیدمحمد خاتمی نه با عنوان رئیس‌جمهوری که در مقام رئیس‌جمهوریِ سابق شناخته شد. سابقی که زنده و در میهن بود و کماکان در متن و بطن سیاست بود بی‌آن‌که حتی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام شده باشد. بلکه دقیقاً به عنوان رئیس‌جمهوری سابق و در عین حال در حال فعالیت سیاسی و نه در انزوا یا در خارج از کشور و از این حیث با تمام اسلاف خود متفاوت شد منتها به خاطر حوادث سال ۸۸ این دوره هم شوربختانه تنها چهار سال دوام یافت و آن بختک به شکلی دیگر بر سر او هم افتاد.

شاید تصور شود نباید خاتمی را نخستین دانست چراکه بازرگان و مهدوی‌کنی هم بعد از نخست‌وزیری کاملاً حذف نشدند. دربارهٔ این دو مورد باید یادآور شد: درست است که نخست‌وزیر دولت موقت (مهندس بازرگان) بعد از استعفا عضو شورای انقلاب و در پی آن نمایندهٔ مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود اما این وضع تا سال ۱۳۶۳ بود و طی ۱۰ سال بعد اگرچه به زندان نیفتاد اما تا زمان درگذشت نه روزنامه داشت نه امکان فعالیت سیاسی علنی حزبی. سال ۱۳۶۴ هم به او اجازه کاندیداتوری در انتخابات ریاست‌جمهوری داده نشد.

درست است که در ایران بود و جز سفری کوتاه به آلمان در میانهٔ دههٔ ۶۰ و روزهای آخر عمر (دی ۱۳۷۳) و به قصد درمان به سوئیس و البته نافرجام به خارج از کشور نرفت و با این که منتقد ادامهٔ جنگ بود و حضور انتقادی سیاسی داشت اما ارتباط او با بخش‌های قابل توجهی از جامعه قطع شده بود و تنها گاهی مجلات آدینه و کیان سراغ او می‌رفتند.

اتفاقاً مرحوم مهدوی‌کنی هم بعد از نخست‌وزیری به حاشیه رفت و به عنوان نخست‌وزیر سابق دیگر مورد توجه نبود و در جامعه الامام‌الصادق حاشیه‌ای امن برای خود انتخاب کرد و بازگشت راست سنتی به قدرت اجرایی بعد از درگذشت امام بود که دوباره دیده شد و فراموش نکنیم خیلی‌ها او را به عنوان نخست‌وزیر سابق به یاد نمی‌آورند چراکه از سر اضطرار یک چند در شهریور و مهر ۶۰ بر عهده داشت.

نخست‌وزیر بعد از بازرگان (محمدعلی رجایی) هم در پی آن رئیس‌جمهور شد و چون با همین عنوان به شهادت رسید طبعاً امکان ایفای نقش با عنوان رئیس‌جمهوری زندهٔ سابق یا نخست‌وزیر سابق را نیافت.

سومین رئیس‌جمهوری ایران (آیت‌الله خامنه‌ای) نیز چون در آستانهٔ اتمام دورهٔ دوم به رهبری جمهوری اسلامی ایران برگزیده شدند - و اگرچه به تعبیری باید در شمار رئیسان‌جمهوری پیشین به حساب آیند (از مهر ۱۳۶۰ تا خرداد ۱۳۶۸) اما به خاطر جایگاه عالی رهبری دیگر به این موضوع اشاره نمی‌شود.

رابطهٔ چهارمین رئیس‌جمهوری (هاشمی‌رفسنجانی) هم با حاکمیتی که خود از پایه‌گذارانِ نخستین آن بود بعد از اتمام دوره در سال ۱۳۷۶ نگسست و در قالب رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و در مقاطعی هم رئیس مجلس خبرگان رهبری ادامه یافت و با عنوان رئیس‌جمهور زندهٔ سابق کمتر شناخته می‌شد.

در سال ۱۳۸۴ و با آغاز ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد اما سیدمحمد خاتمی که ۸ سال رئیس‌جمهوری بود دیگر هیچ سمتی نداشت و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام هم نشد و برای اولین بار یک رئیس‌جمهوری سابق را در صحنه شاهد بودیم که نه از دنیا رفته بود چه طبیعی چه با ترور و نه به سفارت و ریاست دانشگاه برگزیده شده بود. نه ایران را ترک کرده بود و نه به کنج عزلت خزیده بود.

به یاد آوریم که میرحسین موسوی هم از سال ۱۳۶۸ که دوران نخست‌وزیری او تمام شد (و اساساً این جایگاه در قانون اساسی حذف شد تا سال ۱۳۸۸ که نامزد انتخابات پرماجرای ریاست‌جمهوری شد) حضوری در مجامع و محافل نداشت اگرچه ظاهراً عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام یا مشاور دو رئیس‌جمهور (هاشمی و خاتمی) بود اما همین که سیمای او با روی و موی سپید برای خیلی‌ها تازگی داشت یعنی در آن ۲۰ سال در انزوا بوده نه در صحنه.

بعد از بهمن ۱۳۸۹ که دو نامزد معترض به نتایج انتخابات (آخرین نخست‌وزیر ایران و رئیس دوره‌های سوم و ششم مجلس) به حصر رفتند محدودیت‌هایی برای سیدمحمد خاتمی وضع شد و تجربه فعالیت و حضور و نقش‌آفرینی سیاسی یک مقام ارشد سابق بیش از آن دوام نیاورد.

محمود احمدی‌نژاد هم که سال ۸۸ بر سر ابقای او آن همه بلوا شد در سال ۹۲ از چشم افتاد و اگرچه عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام شد اما به عنوان رئیس‌جمهوری سابق دیگر حضوری پررنگ نداشت اگرچه از دفتر و امکانات برخوردار شد و این شتر در پایان ریاست‌جمهوری حسن روحانی در ۱۴۰۰ درِ خانهٔ او هم خفت و دولت ابراهیم رئیسی با اکراه دفتر و امکاناتی در اختیار او قرار داد.

خود آقای رئیسی به خاطر حادثهٔ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ورزقان عنوان رئیس‌جمهور زندهٔ سابق را تجربه نکرد تا حالا یک رئیس‌جمهوری مستقر داشته باشیم و سه رئیس‌جمهوری زندهٔ سابق که دو نفر از آنان طعم ردصلاحیت در سه انتخابات ریاست‌جمهوری و خبرگان را چشیده‌اند.

هر قدر سه رئیس‌جمهوری سابق و زنده مجال تحرک و فعالیت بیشتری داشته باشند نشان مشهودتری است از گذار به دموکراسی و هر اندازه که بر سه رئیس‌جمهوری زندهٔ سابق سخت‌تر گرفته شود بیم بازگشت برخی مناسبات کهنه بیشتر سایه می‌اندازد. از این رو فارغ از این که رئیس‌جمهوری زندهٔ سابق سیدمحمد خاتمی باشد که نماد اصلاح‌طلبی است یا حسن روحانی که به اعتدال‌گرایی شهره است یا احمدی‌نژاد که برکشیدهٔ اصولگرایان بود و سرکشی کرد و بر آن‌ها شورید هر چه در متن باشند و امکانات حقوقی و قانونی را در اختیار داشته باشند به سود ساختار است.

اکنون در آمریکا چهار رئیس‌جمهوری سابق درقید حیات و در صحنه سیاسی‌اند (جیمی کارتر، بیل کلینتون، جرج بوش و باراک اوباما) و از اول بهمن جو بایدن هم اضافه می‌شود؛ هرچند شاید کارتر خارج شود و بخت با ترامپ یار بود که از سابق به لاحِق بدل شد. امکانی که برای هیچ رئیس‌جمهور سابقی در ایران فراهم نیامد.

با این نگاه قضیه فراتر از آن است که امکاناتی به دفتر حسن روحانی اختصاص یافته یا نه. چراکه سه رئیس‌جمهور زندهٔ سابق ایران همچنان به مثابه سه نماد از میزان آزادی‌های سیاسی با توجه به نوع رفتار با مقامات سابق در تاریخ درازدامن پیش از انقلاب ۵۷ مطرح‌اند. خاصه این که رئیس‌جمهوری کنونی وزیر یکی از این سه بوده و از همراهی برخی از وزیران دیگری بهره می‌برد و البته نسبتی با یکی از آنان ندارد.


ارسال نظر

 

مطالب برگزیده


تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به دفتر دکتر روحانی است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.